صداهای اصلی ادبیات پیش از مشروطه
وقتی كه گوش به دیوار ادب فارسی هزار ساله پیش از مشروطیت می گذاریم، چند صدای عمده می شنویم و به تعدادی خطوط و تیره های فكری برجسته برمی خوریم:
1- تیره فكری اغتنام وقت و دریافتن زمان حال و خوش زیستن.
2-تیره مدح و تملق؛ یعنی خصوصیت ادبیات عصر غزنوی كه حضور خود را در سراسر ادب فارسی حفظ می كند.
3-تیره ای كه در شاهنامه پرورده شده: مقابله نیكی و بدی در پیكاری پایان ناپذیر.
4-تیره چهارم، تیره سترگ و پهناور عرفان.
5-تیره پنجم تیره خیامی فكر.
6- تیره حسرت خوردن بر گذشته.
7-عشق و دلدادگی.
8-اندرز و تحذیر.
9-پناه بردن به كنایه.
10-حزن، درماندگی و انكسار (1)
تفكر شاهنامه ای
از میان این بن مایه ها، تیره هایی كه در ایران نفوذ بیشتری یافته اند و ماندگارتر و دیرپای تر و در عین حال مكمل هم بوده اند، تیره شاهنامه ای و تیره عرفانی است. بقیه تیره ها كم و بیش بر حول همین دو محور می چرخند، البته شاخه خیامی خود نحله ای مستقل محسوب می شود كه تأثیراتش را بیشتر در ادبیات پس از مشروطه می بینیم.ابعاد سیاسی- اجتماعی و فرهنگی و انسانی شاهنامه به یقین هنوز «غریب» مانده است، گویی هُرم آن، صورتها را سوزانده و نور پرفروغش چشمها را ترسانده است! هنوز هم دست كوتاه ما به دامان آن اندیشه بلند نرسیده است. هنوز افكار بلند فردوسی آن طور كه باید تبیین نشده است و این در حالی است كه او از جهت سیاسی-اجتماعی متفكر طراز اولی است. آدولف آوریل، محقق فرانسوی او را «سراینده ی سرود آزادی» می نامد(2). و این عنوان زیبا و جذاب بدون اغراق و مبالغه شایسته اوست. حتی فقط با تحلیل یكی از چكامه هایش، یعنی «داستان داستانها»- رستم و اسفندیار- این لقب را به همراه القاب برجسته دیگر درخور او می بینیم- نبندد مرا دست چرخ بلند!- با تعمق در «رستم و اسفندیار» سه تیره تفكر را تشخیص می دهیم: 1- تیره رستمی 2- تیره اسفندیاری 3- تیره گشتاسبی. (3). رستم نماینده «نام» قرار می گیرد. نزد او هرچه هست و نیست به «نام» بازمی گردد. بی آن زندگی ارزش زیستن ندارد. «مرا نام باید كه تن مرگ راست.» حمله ای كه اصل را تهدید كند، باید با آن در افتاد، فرق نمی كند كه از چه جبهه ای بیاید، از ایران یا از انیران، در جامه تُرك یا در جامه موُبد... فكر رستمی بر ضد همه عوامل و عناصری است كه بخواهند معنی را از زندگی بشر بگیرند... فكر رستمی مانند نهر خروشانی در سراسر تاریخ جاری شده است. میلیونها تن، گمنام و با نام، خواب و زندگی راحت، یا جان خود را بر سر آن از كف داده اند یا با شمشیر یا با قلم: ابومسلم و بابك و مازیار و یعقوب لیث و همین اواخر ستارخان و كلنل محمدتقی خان پسیان؛ عیارها، عصیان زدگان، رفض گرایان، دوستداران اقلیت و در شیوه دیگر كسانی چون فردوسی و ناصرخسرو و مولوی تا برسیم به امیركبیر و ثقه الاسلام. (4) در واقع رستم و تیره رستمی از سه شیوه زیستن- به قول اخوان- سومی را انتخاب می كند:
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یك به سنگ اندر
حدیثی كش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته اما رو به شهر و باغ و آبادی
دو دیگر راه نیمش ننگ نیمش نام
اگر سر بر كنی غوغا و گر دَم دركشی آرام
سه دیگر: راه بی برگشت بی فرجام!
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم، بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه «بی برگشت» بگذاریم. (5)
رستم راه «بی برگشت» را انتخاب می كند و اسفندیار راه دوم و راه گشتاسب راه اول است- راه نوش و راحت و شادی- این هر سه تیره در «رستم و اسفندیار» در مقابل هم صف آرایی می كنند و داستان «آزادی و قدرت» این دو ناهمساز (6) دیرین علم سیاست را به دست توانای فردوسی رقم می زنند. به بیان دیگر رستم و اسفندیار كشكولی است از «ادب و سیاست و حقوق و فلسفه. »
نمونه ی دیگری از شاهكارهای قلم فردوسی، نامه ی رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ایران در برابر تازیان به برادرش می باشد. در مورد این نامه می خوانیم: «شعری سیاسی تر از نامه رستم فرخزاد نداریم. با چه زبانی از جنگ و شكست و پیروزی و تباهی و پادشاهی و آیین و رفتار، واژگونی تخت و بخت و بد روزگار سخن می گوید! شعر مرزهای سیاست (به معنای گسترده كلمه) را پشت سر می گذارد و به صورت سوگنامه سرگذشت ملتی بزرگ درمی آید و تازه در این مقام هم نمی ماند، چون كه این سرگذشت، خود سرنوشتی كیهانی، راز چرخ بلند است. شعر «سیاسی» به پهنای فلك به آستانه محال می رسد.» (7)
افزون بر این نمونه ها، در مورد كل شاهنامه، این «كاخ بلند نظم» می توان گفت: «شاهنامه «آوا در سكوت» بود. «آتشفشانی گل افشان»، یعنی در دورانی كه تناقض و تعدد مرام و برداشتها، فرقه بازی، هفتاد و دو ملت گری، هم دلمردگی و هم تعصب رو به گسترش نهاده بود، او تنها یك ندا بلند كرد، ندای «انسانیت»: زبان راست گوی و دل آزرم جوی... شاهنامه اولین و آخرین كتاب در زبان فارسی دری شد كه می گفت راست بایستیم و با گردن افراخته بر خاك حركت كنیم.» (8)
و سرانجام اینكه شاهنامه، «پیش از آنكه حماسه ایران باشد حماسه انسان است، انسانی كه حتی در بدی می تواند حقیر نباشد. «انسان پایبند بر شونده» این است جان كلام شاهنامه» (9).
گذشته از این، ادب فارسی به نحو عام و شاهنامه به نحو خاص، بنیانی سیاسی دارد؛ حماسه فردوسی بیش از همه بنیان و بنیادی «ضد قدرت» دارد زیرا:
«آنگاه كه قدرت بنی امیه چهره معنوی اسلام را تیره كرد و عرب، ایرانی را بَرده نامید، ...
آنگاه كه سیطره عرب همه صداهای مخالف را در ایران خاموش كرد،
آنگاه كه به تسلط عرب، سیطره تركان غزنوی هم افزوده شد،
آنگاه كه سلطان محمود مجموعه ای از ریا و سالوس را نیز به خصوصیات قدرت افزود،
آنگاه كه ابر ظلمت از همه سو آسمان ایران را پوشانده بود،
آنگاه كه چهارصد شاعر به رسالت هنر و اندیشه پشت كردند...
آنگاه فردوسی پدید آمد و شاهنامه پدید آمد» (10).
و به قول براهنی «او بود كه سیصد، چهارصد سال پس از حمله اعراب به ایران، برای این كشور یك دیوار حفاظتی ساخت: این دیوار به وسیله كلمه ساخته شد و این كلمه كلامی حماسی بود. » (11)
تفكر سیاوشی- عرفانی
یكی از گسترده ترین و پرنفوذترین تیره های تفكر، نحله اندیشه عرفانی است كه در كنار شاهنامه و از سویی مكمّل شاهنامه به حساب می آید. رگه هایی از تفكر عرفانی را در خود شاهنامه و در اندیشه سیاوشی می توان یافت. آن اندیشه ای كه در جستجوی عدالت و عشق و پاكی، به قدرتها و بتهای سیاسی و به طور كلی به وضع موجود «نه» گفته است و خود را به اربابان زر و زور نفروخته است. گاهی رو در روی خواجگان سفله ایستاده و چوبه دار خودش را مسیحاوار بر دوش كشیده است و زمانی كه موقعیت و مصلحت ایجاب نمی كرده است كه با قدرتهای سیاسی دربیفتد، دست كم سلامت را در این دانسته كه «بركنار» بماند و «بر در ارباب بی مروت دنیا» ننشیند و بدین گونه نه تنها از مشاركت در ظلم و جور خودداری كرده كه با عدم همكاری، مشروعیت صاحبان قدرت را به پرسش كشانده است! این همان است كه در بینش امروزین «عرفان تراژیك» نامیده می شود. (12) انسان تراژیك عاشق زندگی است، توان مردن ندارد، مگر برای عشق به زندگی (13).انسان تراژیك، آنچه را می بیند، نمی خواهد و آنچه را می خواهد نمی بیند. پس پای ماندن در این جهان را ندارد و همواره در جستجوی دنیایی بهتر یا به تعبیر شاعر به هوای «اقلیم عشق» در سوز و گداز به سر می برد. آن اقلیمی كه در آنجا:
بر همه اهل این زمین به مراد *** گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی، دلت همان خواهد *** وانچه خواهد دلت، همان بینی
لوسین گلدمن در تحلیل اندیشه تراژیك می نویسد: «سرنوشت راستین انسان در مقام موجودی خردمند، آن است كه با عمل و تمام قوای خود به سوی تحقق اجتماعی كامل، حاكمیت خدا بر زمین، خیر اعلا، صلح جاودانه و... به پیش برود... و از آنجا كه انسان باید به این مفاهیم به عنوان یگانه ارزشهای معنوی واقعی روی آورد، بی آنكه هیچ گاه بتواند به آنها دست یابد، زندگی او«تراژیك» است.» (14)
چنین انسانی به گفته ی گلدمن مسئله دار است. آنچه را كه او در توصیف چنین شخصی شرح می دهد، می توان به ایجاز در سروده زیبای شفیعی كدكنی(م. سرشك) یافت:
«هیچ می دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می كاهم؟!
زانكه بر این پرده ی تاریك
این خاموشی نزدیك،
آنچه می خواهم نمی بینم، و آنچه می بینم نمی خواهم.» (15)
در شاهنامه رگه هایی از اندیشه های عرفانی پیش از اسلام یافت می شود. به ویژه در آن بخش از اندیشه های زردشتی موجود در شاهنامه كه در مقابل قدرت و پلیدی و ستم، توسنی و سركشی می كند و تسلیم نمی شود و فراتر از آن به پیكار با شرّ و دروغ و بدی و كژی و كاستی (دیو) و یا (اهریمن) می پردازد.
رگه های اندیشه عرفانی كه در وجود شخصیت ها و قهرمانانی چون سیاوش و كیخسرو و حتی رستم مشاهده می شود و استاد توس با ظرافت هرچه تمام تر آن را در جای جای شاهكارش می گستراند، خود سبب پیوند این مكتب به عرفان شكوهمند پس از اسلام می شود. چون رودی كه «دریا پی پذیره اش آغوش بر گشوده است». و بدین سان خود را به بی نهایت گره می زند. در مجموع: «شاخه عرفانی [شاهنامه ای] سهمی عظیم در «تمدن فرهنگی» ایران دارد.» (16)
این مشرب شیوه ی «بودن» و «زیستن» مردمی است كه خواسته اند به زندگی «معنی» بخشند و «دنیای بهتری» را به آیندگان خویش بسپارند و البته این فراهم نمی شده است جز با مبارزه! مبارزه با همه «بدی ها» و پیكار با همه «ددان» و «دیوان» و نبرد با همه «قارون» ها و «فرعون» ها و حامیانشان و به تعبیر قرآن:«فرعون ذی الأوتاد»: فرعون دارای میخها! میخهایی چون «ملاء»، «مترفین»، «سحره» و «حاشرین» كه «همگی كنایه از ابزارهای تثبیت قدرت اند».
«و اما بعد از اسلام مهم ترین علت سربرآوردن فكر عرفانی را باید در اوضاع و احوال زمان جست كه پس از شكست در قیامهای ملی و نهضت های رهایی طلب، شروع به بالیدن می كند. نخست سرخوردگی از اسلام اموی و عباسی است. سپس آثار شوم اتحاد ترك و عرب كه نتیجه اش پایمال شدن طبقه محروم و اختناق افراد روشن بین و سرزنده است... واكنشها به دو گونه است، یا به صورت قیام چون شورش زنگیان و علویان طبرستان و سركشی یعقوب لیث یا به شیوه سیاوشی چون نهضت حلاج» (17).
بنابراین نه تنها تیره های فكر رستمی و سیاوشی شاهنامه و پیش از اسلام به دست فراموشی سپرده نمی شود، بلكه مجهزتر و كامل تر و «پخته تر» نیز می شود و چون فردوسی خود شاهد نضج و نضارت و طراوت این شاخه است، می كوشد آن شاخه كهن را بر این جوانه شاداب و پر جوش و خروش پیوند زند و در این راه نیز موفق است. این است كه به روشنی استمرار اندیشه سیاوشی را پیش بینی می كند و این سخن را در دهان سیاوش می گذارد:
از ایران و توران برآید خروش *** جهانی ز خون من آید به جوش(18)
و هنگامی كه او را كشان كشان به مسلخ می برند، از خداوند دو چیز می خواهد «یكی آنكه فرزندش بیاید و كین او بستاند و دوم اینكه: «كند تازه در كشور آیین خویش» (19).
جان كلام این است كه در جهان «ارزشها» و «اصولی» هست كه در ذات آدم و در سرشت و جبلت او به ودیعه نهاده شده است و بر فراز زمان و مكان و ایدئولوژی قرار دارد. (20) این اصول شهید و شاهد و قربانی می طلبد. گویی با خون آنان دم به دم جانی تازه می گیرد. از این روی است كه نامش را «حقوق طبیعی» و اصول سرمدی و زوال ناپذیر می گذاریم. اصولی كه میراث مشترك بشریت است، زیرا روزی سیاوش و حلاج و عین القضات و «ابدال» حق را داشته است و زمانی كسانی چون «جوردانو برونو» (21) را با همان عشق و درد و شور و سوز و تمنا! با تفكر عرفانی (22).
این تفكر وقتی به این نتیجه می رسد كه اصول و ارزشهای انسانی به دست دجالان روزگار به خطر افتاده، نمی تواند ساكت بماند. یعنی هرگاه دید كه:
نهان گشت آیین فرزانگان*** پراكنده شد نام دیوانگان
هنر خوار شد «جادوی» ارجمند *** نهان راستی آشكارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز *** ز نیكی نبودی سخن جز به راز(23)
درفش كاویان را برمی افرازد تا در سایه آن «پدید آید آوای دشمن ز دوست»! و مرز خوبی و بدی مشخص شود، تا «مكبث»های روزگار فریب زنان جادوگر را نخورند و نگویند «خیر و شر» تفاوتی ندارند. در هر حال بخشی از نیروی عرفان تراژیك صرف این می شود كه جهانی بسازد كه در آن به قول «اخوان»: «مرغ سعادتی كه در افسانه می پرید آنجا فرود آمده بر بام خانه ها، حتی نجیب بودن و ماندن محال نیست!» (24).
تفكر خیامی
دوشادوش این دو تیره تفكر- شاهنامه ای و عرفانی- تیره خیامی را نیز داریم، تفكری بی ریا، صادقانه و خالصانه، اما پرسش گر و حتی در پاره ای موارد «طرّاح پرسشهای لعنتی!» شیوه تفكر خیامی در ایران بیش از شاخه های دیگر غریب دیار معنی بوده است! علتش تا حدودی در همان طرح «سؤالهای مگو» و یا لعنتی بوده است و تا حدی نیز به علت نشناخته ماندن این شیوه تفكر. تا اینكه با ظهور اندیشه های رومانتیك و سپس ظهور اگزیستانسیالیسم و نیز اندیشه های مربوط به «زمان» و «زبان»، لزوم تأمل در این تیره احساس گردید. بعضی از ایرانیان متفكر به این نتیجه رسیدند كه «اگزیستانسیالیسم هایدگر و اصالت وجود یاسپرس و در آخر سارتر، عبارت است از احساس ناشیانه و واگو كردن بسیار ناشیانه ایده ها و معانی و احساسهای وجودی كه در تصوف و عرفان شرقی از 2500 سال پیش وجود داشته و در طول این مدت در تاریخ تحول تمدن و فرهنگ ما، گسترش و اوج غیرقابل تصور پیدا كرده و اكنون به دست آنها استخراج می شود. » (25)این سخنان زمانی گفته شده بود كه هنوز چهار سوار سرنوشت یعنی فوكو، لاكان، دریدا و بارت این همه قول و غزل سر نداده بودند (26) و اندیشه های زبانی ویتگنشتاین و هابرماس و... این همه بر دانشگاههای اروپا و آمریكا سایه نیفكنده بود! در واقع ظهور این افكار و اشخاص بر قدر و ارج و عظمت اندیشه خیامی افزود.
حتی اندیشه های «دم غنیمتی» و «اپیكوری» خیام كه تأثیری بر عرفان ایران به ویژه حافظ داشت، اغلب از زاویه مبارزه با «زهدریایی» دیده شده است كه جنبه مهمی از ادبیات ایران بعد از اسلام را به خود اختصاص داده است، نه از زاویه مسائل زبانی و زمانی و جبر و اختیار و...
گفتمان سیاست زدا و ضدعقلانی
در كنار این سه تیره فكری- شاهنامه ای یا رستمی، عرفانی یا سیاوشی و خیامی- نحله های كوچك و بزرگ دیگری نیز وجود دارد. در شط خروشان ادب فارسی در كنار آن سه نهنگ، ماهیان «سیاه كوچولو» هم در جنب و جوش اند! با وجود این بعضی از متفكران وطنی در این دریای عظیم چیزی جز انحطاط و پستی و خودفروشی و خودبینی و تفاخر و نخوت نمی بینند و اساساً ادبیات فارسی را نه «دریا» كه جوی حقیری می بینند و طبعاً در جوی حقیر به گفته فروغ، «هیچ كس مروارید صید نخواهد كرد». به گفته اینان در این دریای تُنُك آب چیزی جز سیاست زدایی و یا به تعبیر لوسین گلدمن «ژانسنیسم»،پرورش نخواهد یافت و محصولش اغراق و تملق و كاسه لیسی و حقارت و پستی و بی مقداری است: «ادبیات ما بیشتر در شعر تجلی دارد و شعر ما بیشتر در غزل و غزل ما مجموعاً عبارت است از آه و ناله و زاری و زوزه های ذلت آور و رقت بار عاشق برای جلب معشوق... عاشق همیشه یك پفیوز بدبخت روزگار سیاهی است كه تنها و تنها از طریق استرحام می خواهد در دل سنگ و بیزار معشوق راهی پیدا كند.» (27)برخی از صاحب قلمان از این دیدگاه به ادبیات ما حمله می برند كه آن را مروج اندیشه های قضا و قدری و به طور كلی پرورش دهنده ی تفكرات پوچ گرایانه و مسئولیت گریز و در یك كلام، جریانی «ضد عقلی» می دانند. روی سخن اینان اغلب با ادبیات عرفانی و صوفیانه است و این شاخه را مسئول خردگریزی و در نهایت موجب همه تیره روزی ها می دانند:
«خردگرایی به دنبال تثبیت اندیشه های عرفانی برای همیشه دچار كسوفی پایدار شد و از آن پس نیز هرگز دوباره ظاهر نشد. در واقع تحول اندیشه در دوره ی اسلامی ایران در خلاف جهت تحول اندیشه در مغرب زمین بوده است. در حالی كه به دنبال نوزایش و آغاز دوره ی جدید، سیر اندیشه در مغرب زمین به سوی بنیادگذاری تدریجی شالوده خردگرایی گرایش داشت، در ایران زمین با اعراض جدی از خردگرایی عصر زرین فرهنگ ایرانی، «تأمل فلسفی» به طور كلی به بن بست... رسید» (28).
آخرین نمونه ی این نگرش را در جزوه ای پر حجم می بینیم كه ایرانیان خارج از كشور نوشته اند و در آن شیوه تفكر عرفانی را به همراه خرافات، عامل خردگریزی ایرانیان و یكی از موجبات عمده عقب ماندگی دانسته اند. (29)
صدور احكامی چنین شعارآلود و كلی نتیجه اش چیزی جز فاصله گرفتن از عقل و علم نخواهد بود! نه اروپا پیوسته چنان صیرورتی داشته و نه ایران چنین سیری! در همه جای دنیا تاریخ تفكر با فراز و نشیب ها و پس و پیش شدنهایی همراه بوده است. همان گونه كه ارنست كاسیرر با دقت فلسفی لازم نشان داده، رگه هایی از خردگرایی و خردگریزی گاهی در عرض هم و همزمان در جهان وجود داشته است. (30) چه بسا در اوج عقلانیت، آدمیان مرتكب غیرعقلانی ترین اعمال و رفتار شده اند. نگاهی بیندازید به رویدادهای سیاسی كه در قرن بیستم رخ داد، از قبیل دو جنگ جهانی و بروز پاره ای انقلابها، تا ثابت شود كه انسان عاقل تا چه حد می تواند «دیوانه» شود! این پارادوكس و تناقض تاریخ است.
پینوشتها:
1. محمدعلی اسلامی ندوشن، «همه راهها بسته است مگر یك راه»، فصلنامه هستی، پاییز 72، صفحات 13 تا 18 با تلخیص.
2. غلامحسین یوسفی، همان كتاب، ص 43.
3. محمدعلی اسلامی ندوشن، داستان داستانها- رستم و اسفندیار، تهران، انتشارات توس، چاپ دوم، 1356، ص 198-239.
4. همان كتاب، ص 197.
5. مهدی اخوان ثالث، زمستان، تهران، انتشارات مروارید، چاپ یازدهم، 1370، ص144.
6. فرانتس نویمان، آزادی و قدرت و قانون، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، انتشارات خوارزمی، 1374، ص19.
7. شاهرخ مسكوب، چند گفتار در فرهنگ ایران، تهران، ص 190.
8. محمدعلی اسلامی ندوشن، «همه راهها بسته است مگر یك راه»، فصلنامه هستی، پاییز 72، ص15.
9. محمدعلی اسلامی ندوشن، نامه نامور، تهران، ناشر مؤلف، چاپ نخست، 1373، ص3.
10. مصطفی رحیمی، تراژدی قدرت در شاهنامه، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ اول، 1369، ص 272.
11. رضا براهنی، تاریخ مذكر- رساله ای پیرامون علل تشتت فرهنگی در ایران، بی جا، 1349.
12. عباس ملك زاده میلانی، مالرو و جهان بینی تراژیك، تهران، نشر آگاه، چاپ اول، 1364.
13. محمد جعفر پوینده، تا دام آخر، به كوشش سیما صاحبی (پوینده)، تهران، نشر چشمه، چاپ اول، 1378، ص5.
14. لوسین گلدمن، جامعه،فرهنگ و ادبیات، ص 177.
15. محمدرضا شفیعی كدكنی، در كوچه باغ های نیشابور، تهران، انتشارات توس، چاپ هفتم، 1357، ص 71.
16. محمدعلی اسلامی ندوشن، «ایران چه برای گفتن دارد»، روزنامه اطلاعات، شنبه 1377/9/21، ص6.
17. د. ب. س، «روزنامه پیام آزادی»، سلسله مقالات «فرعون شناسی»، دوشنبه 77/8/4، ص 2 و 8.
18. شاهرخ مسكوب، سوگ سیاوش، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ ششم، مرداد 1370، ص67.
19. مصطفی رحیمی، سیاوش بر آتش، تهران، شركت سهامی انتشار، چاپ اول، 1371، ص 187.
20. لویی اشتراوس، حقوق طبیعی و تاریخ، ترجمه باقر پرهام، تهران، نشر آگه، چاپ اول، 1373.
21. ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد هفتم، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1375، ص 722.
22. ارنست كاسیرر، فلسفه روشن اندیشی، ترجمه نجف دریابندری، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ اول، 1372، ص 83.
23. فردوسی، شاهنامه، انتشارات جاویدان، چاپ چهارم، 1364، ص9.
24. همایون كاتوزیان، نقد و بررسی بوف كور صادق هدایت، تهران، مركز، 1373.
25. علی شریعتی، ریشه های اقتصادی رنسانس، مشهد، هجرت، بی تاریخ، ص10.
26. داریوش شایگان، زیر آسمانهای جهان، (گفتگو با رامین جهانبگلو)، ترجمه نازی عظیما، تهران، نشر فرزان، 1374، ص199.
27. علی شریعتی، با مخاطبهای آشنا، تهران، انتشارات حسینیه ارشاد، 1356، ص 15.
28. سیدجواد طباطبایی، زوال اندیشه سیاسی در ایران، تهران، انتشارات كویر، چاپ اول، 1373، ص270.
29. ایرانیان خارج از كشور، ترجمه اكبر گنجی، تهران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1376، ص721.
30. ارنست كاسیرر، افسانه دولت، ترجمه دریابندری، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ اول، 1362.
امینی، علی اكبر، (1390)، گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستانه دو انقلاب، تهران: نشر اطلاعات، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}